دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

24.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)


تالار را به انتخاب خودشان گرفتند و نظر عروس را نپرسیدند. برایم مهم نبود..

سر شام عروسی کلی کل کل داشتیم، مهم نبود..

دسته گلم را باید می دیدید!! من رز بلند قرمز سفارش دادم. خب هر گل فروش بی ذوقی هم که باشد این 10شاخه رز بلند قرمز را با یه چیز قشنگ به هم می بندد.. بعضی ها با برگ ها دورش را تزیین می کنند، بعضی ها رمانی چیزی بهش وصل می کنند... بعضی ها هم مثل گل فروش ما با چسب نواری گل ها رو به هم وصل می کنند!!!!!!

یعنی ده شاخه رز بلند را تصور کنید که کنار همند و دورتا دور ساقه هاشون چسب نواری تو ذوق زنی بسته شده! بدون هیچ برگی، هیچ روبانی یا هیچ چیز خاصی!

رزها پژمرده بودند، و دورشان نوار چسب بسته شده بود... یعنی اِفتَضَحَ یَفتَضِحُ اِفتِضاح!!!

کاش میشد عکسش را میگذاشتم!

لباس عروس را هم که گفتم! تن پوش اول را خریده بودیم که تن پوش دوم بهمان دادند و من در آرایشگاه مشغول رفع ایراداتش بودم!!

ینی یه همچین عروسی ای برگزار کردم من!!

هیچکدام از فامیل داماد به جز خواهرش به من طلا ندادند!خواهرش ربع سکه داد، خاله ها و دایی هایش همه نفری 50 هزارتومن پول دادند. عروسی ما سال 89 بود. این را گفتم که بدانید مربوط به عهد قاجار نبوده ام که اینطور هدیه گرفتم! برادر داماد 100هزارتومن داد ( این برادر داماد برای عروسی همان پسردایی رضا که گفتم با ما ازدواج کرده بود 150 هزارتومن هدیه داد!!) و برادر دیگرش یک انگشتر یک گرمی! به جان خودم یک گرم! که طلا ان موقع گرمی 25 تومان بود که سال بعد نجومی افزایش پیداکرد.

وقتی رفتیم بفروشیم گرمی 35 تومن شده بود که در ازای آن به ما 50 هزار تومن داد و ما فروختیمش! قیافه رضا موقع فروش انگشتر دیدنی بود.. باورش نمیشد که برادر خرپولش، برادر بزرگ داماد برای عروسی ما 40 هزار تومن هم خرج نکرده باشد!! اما من اصلا به رویش نیاوردم. فقط دلم برایش سوخت!

از حالا به بعد ماجراهای من با خانواده رضا وارد فاز جدیدی شد!

درست از روز بعد از عروسی، روز پاتخت...

23.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)


نزدیکهای مراسم عروسی بودیم. به پیشنهاد خواهرشوهر برای آتلیه پیش آشنایشان رفتیم. یکی دو تا البومشان را دیدم.عکسهای خوبی بود. البوم ایتالیایی اش را دوست داشتم. بهتر است بگویم ندید بدید بودم!!!

ان زمان من بعد از حدود 5 سال اولین عروس خاندان محسوب میشدم! یعنی یک پنج سالی بود که هیچ مراسمی در خاندان ما برگزار نشده بود. بین نوه های مادربزرگهایم من اولین عروس و اولین مزدوج بودم. همین باعث شده بود که خیلی از این چیزها سر در نیاورم. خیلی حسرت ان روزها به دلم مانده.

البوم ایتالیایی اش توجهم را جلب کرد. اما پدرشوهرم حاضر نشد که برای البوم کمکمان کند. و همین شد که من به خاطر تفاوت قیمت 150 هزار تومانی که البوم ایتالیایی از البوم معمولی گران تر بود نتوانستم عکسهایم را ایتالیایی چاپ کنم!!!!

همیشه حسرتش به دلم مانده. هیچ اتلیه دیگری نرفتیم. چون رضا کلا با رفتن به اتلیه و عکس گرفتن مخالف بود. هزار جور باهاش صحبت کردم تا بالاخره راضی شد. ان هم یک اتلیه ی واقعا درجه سه و چهار که هنوز به عکسهایمان نگاه می کنم حسرتش به دلم می ماند. مخصوصا اینکه البوم خواهرم ایتالیایی چاپ شد و خیلی با مال ما تفاوت دارد. هرگز اهل مقایسه نبودم و نیستم ولی این البوم و عکسهای عروسی چیزی است که هر عروسی دلش می خواهد بهترینش را داشته باشد.

عکسهای ما کلا بیست قطعه عکس بود!! من برای اشانتیون، بین قاب عکس بزرگ و البوم جیبی، البوم کوچک جیبی را انتخاب کردم که تعداد عکسهایمان بیشتر شود. اما بی انصافی نکردند و همان عکسهای داخل البوم را کوچک چاپ کرده بودند!! فقط بیست فیگور و بیست عکس!! فکرش را بکنید!

در حالی که هر اتلیه ای برای انتخاب یک عکس لااقل 4 فیگور را می گیرد. فیگورهای کاملا تکراری و انصافا عکسهای افتضاح. خودمان قشنگ افتاده ایم ولی ترکیب عکسها اصلا قشنگ نیست. بعد از اینکه عکسها را گرفتیم کلی منت سرمان گذاشتند که فایل عکسها را هم به ما دادند. من دیدم ترکیب عکسها قشنگ نیست تو فایل عکسها به دنبال فیگورهای دیگر می گشتم که بدهم چاپ کنند! اما هیچ فیگور دیگری نبود! از هر فیگور سه عکس گرفته بود و کلا بیست فیگور! فقط هم همین عکس ها! نه عکس اسپورت داشتیم نه عکس بله برون، نه عکس پاتخت! هیچی! بیست عکس از کل فرایند عروسیمان! ان هم به سبک عهد دقیانوس!

روز عروسی با انکه به موقع به اتلیه رفتیم ولی خیلی شلوغ بود. یعنی یک برنامه ریزی افتضاح!

هرکار کردم رضا حاضر نشد فیلم عروسی بگیریم! به هزار حرف و هزار ترفند راضی اش کردم که لااقل یکی دوربین به دست از ما فیلم بگیرد. همین شد که کل فیلم عروسی ما یک فیلم بدون مونتاژ و کاملا معمولی است همه اش هم از سر سفره عقد و هنگام دادن هدایا!!

هیچ چیز دیگری ندارد. نه اصلاح داماد، ( که رضا اصلا به ارایشگاه نرفت!!) نه زمان خرید گل، نه زمان امدنش به دنبالم، نه زمان دیدن من، نه در راه! هیچی! فقط زمان هدیه دادن روی سفره عقد ان هم کاملا بدون مونتاژ!!!

خیلی فیلم و البومم به دلم مانده! انقدر که هروقت کسی از البومش حرف میزند یا عروس و دامادی را می بینم که سوار بر ماشین هستند واقعا دلم می سوزد.. نه اینکه برای انها بد بخواهم. دلم برای خودم می سوزد.

هیچ وقت البومم را به کسی نشان ندادم! هرکسی امد و البومم را خواست بهانه ای اوردم که نشانش ندهم! برعکس همه عروسها که تا می روی خانه شان البومشان را می اورند!!

با اینکه هرسال سالگرد ازدواج، میرویم اتلیه اما هرگز خاطره تلخ البوم عروسی از دلم بیرون نمی رود. انگار عقده شده تو دلم...

مخصوصا وقتی یادم می اید که با 150 هزارتومن اضافی می توانستم لااقل بهترش را بگیرم(هرچند کلا در انتخاب اتلیه اشتباه کرده بودم) دلم میسوزد که چرا به حرف رضا گوش دادم و از مادرم قرض نگرفتم! انصافا 150 تومن که چیزی نبود..

به همه ازدواج نکرده ها توصیه می کنم از هر خرجی که میخواهید در عروسیتان کم کنید ولی از اتلیه و عکسهای ماندگار ان شب نگذرید... بهترینش را تهیه کنید.. بهترین را..