دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

28.


(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود. و ماجراهای بعد از عروسی از پست شماره 26!)



برگردیم به ماجرای خودمان!

داشتم می گفتم که بالاخره خواهرشوهرم آمد و مرا برای مراسم برد.

وارد شدم ولی جایی برای نشستن من تعبیه نشده بود! :(

یک جا نشستم و ملت مشغول بزن و برقص و شادی شدند تا اینکه جاری بزرگم آمد و لپ تاپش را گذاشت و یک موسیقی ای پخش کرد برای رقصیدن که به نظر من جالب نبود. و البته یکی دو نفری هم گفتند جالب نیست و نظر من رو تحت تاثیر بیشتری قرار دادند. این شد که وقتی از سمت لپ تاپه گذشتم آهنگ رو قطع کردم و آهنگ خودمو گذاشتم و گفتم این قشنگتره!

البته من نمیدونستم که لپ تاپ رو جاری بزرگه گذاشته! وگرنه شاید هیچوقت این کار رو نمیکردم! شایدم می کردم!

خلاصه!

همین کار من باعث شد که جاری بزرگه به شدت بهش بر بخوره و لپ تاپو جمع کنه و بگه لیاقتتون همین قدره!! ( جاری بزرگه کلا با قوم شوهر مشکل داره.. بعدها هم مشکلاتش خیلی بیشتر شد که شاید گفتم!)

بعدم رفت خونه شون. ما رو میگی؟! هاج و واج واستاده بودیم به بچه بازی ایشون نگاه می کردیم! مادرشوهرم به شدت هول کرده بود، من مونده بودم چه کار کنم و چی بگم.

فکر کن وسط پاتخت ادم یکی  اینطوری قهر کنه بره!

هرقدر فکر کردم کار من اونقدر ها هم توهین نبود! اصلا توهین نبود! من حق داشتم برای عروسی خودم، خودم اهنگ بگذارم. حق نداشتم آیا؟

هرچی بالا پایین کردیم دیدیم نمیشه! مادرشوهر رفت خونه شون، اومد گفت نمیادو الی اخر!

خونه اونها هم کاملا همسایه ماست.

منم هرطور حساب می کردم نیازی به عذر خواهی نمیدیدم! بعضی ها هم گفتند که عذرخواهی نکنی یه وقت!

مادر جاریم اومد گفت کارت خیلی زشت بود و من میدونم بعضی ها بهت گفته بودن این کار رو بکنی!

منم خیلی شاکی شدم و گفتم این بعضی هایی که میگید یعنی کی؟؟

گفت هرکی! من میدونم به تحریک بعضیها این کار رو کردی! و باید بری از دلش دربیاری!

منم گیر دادم که باید بگی کی! و بعد گفتم من میرم که از دلش دربیارم ولی حرف شما خیلی زشت و تهمت بزرگی بود. :دی

دیدم اینطوری نمیشود مادرش هرجا می نشست می گفت چه عروس غیرمحترمی دارند و اینها! من هم زنگ زدم خانه برادرشوهرم که به جاری بگویم سوء تفاهم شده و بیاید. برادرشوهر گوشی را برداشت ولی جاری حاضر نشد با من صحبت کند!!!!

تصور کنید که روز پاتخت من بود!

خلاصه که نمیدانم چه کسی رفت و جاری را آورد! و خواهرشوهر امد و گفت ساناز جان فلانی اومده بیا از دلش دربیار که همه چی تموم بشه!

من نمیدانستم که چرا همه مرا مقصر فرض می کنند! بابا من حق داشتم اهنگ دلخواهم را بگذارم یا نه؟؟؟!

در هر حال رفتم در آشپزخانه و دیدم نشسته آنجا! گفتم من قصد ناراحت کردن شما رو نداشتم. هرچند که کار شما هم خیلی ناراحت کننده بود ولی من دست دوستی دراز می کنم! و دستم را دراز کردم و او هم دستم را گرفت و گفت به خاطر اینکه جاری کوچیکه ای می بخشمت!!

جاری دیگرم که همیشه به خون این جاری بزرگه تشنه است آمد و  با تملق زیاد و نفرت انگیزی گفت که ما جاری ها همیشه باید پشت هم باشیم و هستیم!! یعنی داشت رسما حالم را به هم میزد! چون من میدانستم که چقدر این حرفش بی خود و محض پاچه خواری است!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد