دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

31.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود. و ماجراهای بعد از عروسی از پست شماره 26!)


تمام حرفشان این بود که ما چه همه برای عروسی شما دو تا خرج کرده ایم..

بعد خواهرشوهرم شروع کرد به گلایه که چرا مادرت به جاری بزرگه هدیه نداد؟؟ این نهایت بی احترامی بود که میشد برای خانواده ما انجام بگیره. و چرا تو موسیقی جاری بزرگه را قطع کردی؟؟!

من گفتم: اولا که به جاری دومی هم به خاطر زحماتش هدیه دادیم نه به خاطر خلعتی، و در ثانی هدایا از طرف مادر و پدر من بود، نه از طرف من!! من که نمیتوانم مادرم را مجبور کنم برای کسی هدیه بخرد! هرطور بخواهد می خرد.

در مورد موسیقی هم من زیادی کوتاه آمدم و هم به جاری بزرگه زنگ زدم و هم بعدش دست دوستی به سمتش دراز کردم! در حالی که من حق دارم هرطور بخواهم در عروسی خودم آهنگ بگذارم..


گفت: نه! یعنی تو از اول نمیدانستی که قرار نیست برای بزرگه هدیه بخرند؟ گیرم که نمیدانستی! وظیفه تو بود که برای جاری هدیه بخری که بهش توهین نشود!! اگر مادرت نمیخواست هدیه بدهد اشکالی ندارد. اما تو وظیفه داشتی برایش هدیه بخری!!!!!


گفتم به من چه ربطی دارد اخر؟!


گفت این بی احترامی محض از جانب مادر تو بود..


دیدم انگار برای دعوا آمده اند، گفتم پس من هم حرفم را میزنم..

گفتم: اگر قرار به بی احترامی ها باشد، هدایای شما به اندازه کافی بی احترامی به ما بود.. و بعد برایش گفتم که تی شرت سه هزار تومانی برادر من توهین محض است، برایش گفتم که لباس دو ایکس لارج برای کسی مثل داماد ما که سایز بدنش به وضوح لارج هم نیست، توهین است و ...

سریع جواب داد: که البته مادرت جواب ما را داد و هدیه را پس آورد و گفت اندازه دامادمان نبوده!!

گفتم: نه خیر! مادر من این را نگفت.. ولی حق داشت هدیه توهین آمیز شما را پس بیاورد و من هزار بار خدا را شکر کردم که دامادمان هدیه را اصلا ندید...چطور است که همین مادرشما برای پدر جاری و برادرهایش قواره کت و شلواری ببرد و بعد خلعتی برادر من تیشرت باشد؟؟


مادرشوهرم بلافاصله گفت: من که اصلا یادم نمیاد برای قبلی ها چه برده ام!! ( به وضوح دروغ می گفت! او آنقدر در دخل و خرجش دقیق است که باورتان نمی شود که حتی آمار لیوانهای یک بارمصرفی که در عروسی ما مصرف شده بود را داشت!! بعدا ماجرایش را می گویم!)


خواهر شوهر گفت: هرچه بوده گذشته! مادرت هم خوب تلافی کرد! اما باید همیشه یادتان بماند که برادر بزرگ من برای رضا چه کارها که نکرده! همین شغل رضا از برادرش است..بعد رو کرد به رضا و گفت: هرگز نباید فراموش کنی که مدیون برادر بزرگ هستی.. باید برای خانمش هدیه می خریدید..(شاید برادر رضا روی شغل رضا اثر گذار بوده باشد ولی قطعا هرگز برای رضا پارتی بازی نکرده چون آن شغل اصلا قابلیت پارتی شدن را نداشت..)


رضا فقط سکوت کرده بود و گوش میکرد.. و من تاسف می خوردم از این همه حمایتی که ریخته بود وسط! آن هم در اولین روز زندگی مشترکمان!


خواهرشوهر ادامه داد: ما برای عروسی برادرهای قبل از رضا، خیلی از نظر مالی مشکل داشتیم، مادرم حتی حلقه دستش را فروخت تا برای عروسهایمان طلا بخرد.. ولی برای تو خیلی خرج کردیم.. خیلی بیشتر از آنها، با این وجود مادرت همیشه طلبکار بود و به همه می گفته ساناز با بقیه عروسهایشان فرق دارد و اینها نباید همه چیز ساناز را با عروسهای قبلی شان مقایسه کنند..


من گفتم: مگر فرق نداشتم؟؟! ( گفته بودم که عروسهای قبلیشان و خود خواهرشوهر همگی دیپلم ردی بودند و دیپلمشان را بعد از داشتن بچه، و در خانه شوهرشان گرفتند! اما من وقتی به خواستگاری ام آمدند دانشجوی مهندسی بودم و در نهایت با مدرک مهندسی پایم را در خانه رضا گذاشتم. منظور مادرم تفاوت اجتماعی ما بود، آن هم نه اینکه فکر کنید مدام مادرم این را به رخ می کشیده! نه! مشکل این بود که آنها هرکار می کردند می گفتند چون برای عروسهای قبلی کرده ایم باشد اشکالی ندارد برای این هم می کنیم! و اگر من چیزی می خواستم که برای قبلی ها نکرده بودند می گفتند نه!!! برای قبلی ها نکرده ایم برای تو هم نمی کنیم! یعنی مرا با عروسیهای چهارده سال گذشته شان مقایسه می کردند و بعد همیشه مادرشوهرم ادعا می کرد که هرگز نباید کسی را با کسی مقایسه کرد! چون بعد از من که خواهرم عقد کرد، خانواده دامادمان همه چیز برایش مهیا کردند و مادرشوهرم مدام به من یاداوری می کرد که هرگز نباید کسی را با کسی مقایسه کرد!!! با اینکه خانواده دامادمان سه تا فرزندشان همزمان در عقد بودند و هزینه هایشان خیلی بالا بود..)


گفت نه! فرقی نداشتی، شاید مهندس باشی ولی در عوض عروسهای دیگرمان در سن بیست سالگی برای خاندان ما نوه آوردند!!! ولی تو چی؟؟! ( عروسهای دیگرشان بعد از شکست در کسب دیپلم ازدواج کرده بودند، و برای همین بدیهی بود که کسی که در 17 سالگی ازدواج کند در بیست سالگی هم بچه داشته باشد و حالا خواهرشوهرم به این موضوع افتخار می کرد و آن را به حساب خودش بر سر من می کوبید که تو با بیست و یک سال سن پیر شده ای که بچه نداری و تازه شوهر کرده ای!)


و رضا فقط گوش می کرد..

بحثها و دعواهایشان به همینجا ختم نشد.. از توهین های توهمی اش گفت که می گفت خاله هایت به من توهین کرده اند ( و بعدها اثبات شد که هرگز بهش توهین نکرده اند و کسی که آن حرف را زده بود شخص دیگری بود!) و من هرچه میگفتم این موضوعات به من ربطی ندارد و بروید مشکلاتتان را با خود آنها حل کنید گوششان بدهکار نبود..


آخرین دروغ شاخدارشان هم این بود که مادرشوهرم شروع کرد به گریه کردن و به رضا گفت: مادرش گفته اینها هیچ خرجی برای دختر من نکردند!! جلوی دختر عمه ات آقای فلانی (پدر دامادمان) را با ما مقایسه کرده و گفته آنها این همه برای آن یکی دخترم مایه گذاشتند و اینها هیچ نکردند! می بینی رضا؟ این همه برایت زحمت کشیدم مادرش گفته هیچکار نکردند!!!


رضا هاج و واج مانده بود.. مادرش خیلی شیک و تمیز تیر نهایی اش را نشانده و مظلوم نمایی کرده بود.. رضا هیچ نگفت!


من گفتم محال است مادرم چنین مقایسه ای کرده باشد آن هم پیش دختر عمه!!

گفتند نه! دختر عمه خودش به ما گفته که مادرت این را گفته!!


خلاصه که چیزی که به من ربط داشته باشد نگفتند ولی خوب رضا را تحت تاثیر قرار دادند.. تاثیری که باعث شد هیچ کلمه ای نگوید..

فکر می کنم توقع زیادی نداشتم که دلم می خواست همان اول که دید آمدنشان به خانه ما، محض خوشامدگویی به عروسشان نیست ازشان می خواست که گله ها و شکایت ها را بعدا مطرح کنند.. بهشان می گفت اخر این چیزهایی که میگویید چه ربطی به خانم من دارد.. بهشان می گفت اخر این حرفهای شما در روز اول عروسی ما چه معنی ای دارد..

کاش چیزی میگفت...

نظرات 7 + ارسال نظر
آیسان شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام خیلی وبلاگتون قشنگ بود.واقعا لذت بردم.خوشحال میشم اگه به وبلاگ منم یه سری بزنید.meslemah92.blogfa.com

از کدوم قسمتش لذت بردی؟ بگو بیشتر بنویسم!!

sayeh شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ

عجبا

:(

بهار یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:57 ق.ظ http://bikaso-gharib.blogfa.com

عالـــــــــــــــــــــــــ[گل]ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خسته نباشید

هه!

مهدی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ق.ظ http://stipfi.blogfa.com/

ضمنان همین طور هم حاضر جواب باشی خیلی عالیه بیا تو وبلاگم نتیجه گیری هرفامو برات میگه تا باهم یه نتیجه مثبت و یه راه حل درست و محکم بگیریم

سلام اقا مهدی عزیز. مرسی بابت همه راهنمایی های دلسوزانه ت.

riti شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام منو که میشناسی برو بچ صاحب سایت و وبلاگ خیلی ازم میترسن ایخدا به کی بگم کاری به سایت و وبلاگ هیچ کسی ندارم امید وارم شما درکم کنید ضمنان وبلاگت عالیه و خیلی زرنگی که برا خالی کردنت این روشو از تیز زبونیت خیلی خیلی خوشم اومد ضمنان ما چب راست بالا پاین شرق غرب مخلصتیما ابجی (نازم بیخیال روزگار ناسلامتی مهندسیا )
riti دانشگاه پیام نور (فیزیک پلاسما) ت ت 1372
رتبه 84 از 13700 در تیم هکری فاتحان کبیر ایران

سلام. نه نمیشناختمتون ولی ممنون که اومدید و معرفی کردید! هرچند نمیدونم این کامنت شما تهدید بود یا کامنت رفاقت ولی دیدن کامنت یک هکر برام جذاب و منحصر به فرد بود.. :)
خوش اومدی هکر جوان.

+در رابطه با کامنت بعدیت باید بگم که خودمم نمیدونم چطور تحملشون می کنم!!
ممنونم ولی راضی به زحمت نیستم! :دی

riti یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:55 ب.ظ

ای بابا تهدید چرا(راستشو بخوای من یه خورده دوست دارم سربه سر دیگران بزارم اما چون سرتا پا دارم کنترل میشم از ماموران micir این تیم نمیتونم کاری بکنم ) از لان ما دوتا رفیق صمیمی نظرت چیه؟ راستی یه چی بگم نارحت نمیشی نارحت نشیا این پدر شوهرتو چطوری داری تحملش میکنی .حالا میخوای بسپارم به هکر های دیگه (که ازمن خیلی ضعیف تره و رتبشون ۱۴۵۹ )با روش های مختلف روانیش کنند فقط مستقیم خودشو .شما هم نمیخواد کاری کنی فقط کافی ۴رقم از شمارهی ملیشو بگی تا پیداش کنند.و این پیامو خوندی حذفش کن پیام قبلی رو هم حذفش کن و تو همین کامنت جوابمو بده

riti یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:17 ب.ظ

میدانی...
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی روی شیشه ی افکارت
....باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دستهایت را زیر سر بگذاری
به اسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
ان وقت به خودت بگویی
بگذار منتظر بمانند
حسین پناهی
بای

اوهوم... :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد