دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

37.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود. و ماجراهای بعد از عروسی از پست شماره 26!)


پای تلفن بلند بلند گریه کردم و تقریبا هرچیزی که میخواستم بگویم را گفتم!

و بعد هم تلفن را قطع کردم و باز نشستم به گریه کردن!

چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که دیدم در خانه مان را می زنند! مادرشوهرم پشت در بود! اصلا باورم نمی شد اما رسما برای عذرخواهی آمده بود!! گفت وقتی دیدم اینطور گریه می کنی واقعا احساس کردم چرا فکر میکند که در حقش بدی کرده ام! آمده ام که همه بدیهایی که از من دیده ای را زیر پا بگذاری و من را ببخشی! بعد هم مرا بغل کرد و دوباره گفت بدیهای منو زیر پا میگذاری؟

روی دیوار پشت سرم، تابلویی از آیه قرآن بود: "و إن یکادُ.." پرسید: اون تابلوی کدام آیه ست؟ گفتم إن یکاده! گفت به همین و إن یکاد قسمت میدم که هرچی بدی از من دیدی حلال کنی!

راستش تا آن روز، دلم نمیخواست کسی از من عذر خواهی کند. تا آن روز اصلا اجازه نمی دادم کسی خودش را کوچک کند و به من بگوید مرا ببخش! اما این بار فرق می کرد! درسته که مادرشوهرم واقعا عملی غیرقابل تصور انجام داده بود که برای عذرخواهی آمده بود اما من هرگز نمیتونستم ببخشمش! باورم نمیشد که او داشت من را به قرآن قسم میداد ولی من داشتم با خودم فکر می کردم آیا میتوانم ببخشمش یا نه!! از خودم بدم میومد اما از طرفی هم به خودم حق میدادم...

بهش گفتم باشد!

ولی ته دلم چیز دیگری می گفت! :(

مادرشوهرم دوباره مرا در آغوش گرفت و رفت! برگشتم و به صحبتهای پای تلفنم فکر کردم که چقدر او را تحت تاثیر قرار داده بود! اصلا نمیتوانستم تصور کنم که کسی از فامیل تا به حال مادرشوهر مرا در مقام عذرخواهی دیده باشد. اندکی بعد رضا از راه رسید و دید من چشمانم از گریه باد کرده! گفت همین الان می روم و با مادرم صحبت می کنم! جلویش را گرفتم و ماجرا را توضیح دادم. رضا اصلا باورش نمیشد. از اینکه مادرش از کسی عذرخواهی کرده آن هم از کی؟؟ از من!

خلاصه که از آن روز روابط ما تا حدودی به شرایط حسنه تغییر کرد. مادرشوهرم انگار که دیگر حواسش بود که نباید هرچیزی را جلوی من بگوید!

اما خب! این روابط حسنه آنقدرها هم دوام نداشت! بالاخره مادرشوهر من، "مادرشوهر" من است!

نظرات 2 + ارسال نظر
مجرد والا مقام سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ق.ظ

سلام

آخیــــــــــــــــــــــــــــش بالاخره همدردی تموم شد

نمیدونم اگر کسی بهم بدی کنه و بعد بگه منو ببخش میتونم ببخشمش؟!
ولی خب یه چیزی هست
اگر بدونم واقعا این حرف رو از ته دلش میگه و عملش بعدا هم اینو ثابت کنه میبخشمش
دقیقا مثل بخشش خدا که توبه ی زبونی و عملیمون رو میبخشه
به نظرم اکثر مادرا یه جور حس سرقت نسبت به عروس و داماداشون دارن
حس میکنن یه نفر اومده و بچشون رو ازشون گرفته
البته این یه واکنش ناخودآگاهه و واقعا هم دلشون نمیخواد همچین حسی داشته باشن
ولی خب خیلیا دارن .....

به نظرم بهترین کار دوری و دوستیه

من معمولا می بخشم. ولی این بار اولین بار بود که دلم نمیخواست ببخشم.. به قول شما مخصوصا اینکه بعدها هم عملش اینو ثابت نکرد.
آره دقیقا. یکی اومده و پسرشون رو گرفته!! بیشتر این حس مربوط به مادرشوهر هاست. چون پسر برای مادر حالت تکیه گاه داره.

mostafa شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ

با کسب امتیاز در عرض چند روز تا 2 میلیون ریال برنده شوید ..
اطلاعات بیشتر
http://foorush.mihanblog.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد