(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)
یادم هست هر بار با رضا برای خرید عروسی می رفتیم نمی دانست چقدر اجازه دارد خرج کند!
این همیشه معضل بود! همیشه می گفت یک مقدارش را خودم می دهم ولی باید بدانم چقدر کمکم می کنند! هرچه می گفتم خب ازشان بپرس که تکلیفمان را بدانیم، یا رضا نمی پرسید و یا آنها جواب سربالا میدادند.
تا اینکه یک روز خودم در جواب مادرش که گفت: تا به حال لباس عروس دیده اید یا نه! گفتم اگر معلوم باشد چه قیمتی مد نظر شماست راحت تر می توانیم لباس پیدا کنیم. چون لباس در همه رنج قیمت هست..
پوزخند تمسخری زد و گفت خب اونشو دیگه باید به جیب شوهرت نگاه کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
واقعا از جوابش شاکی شدم! دقیقا منظورش این بود که ما کمکی نمی کنیم و من و رضا را الکی فرستاده بودند خرید! آخر رضا درامدی نداشت! کل درامدش 300 تومان بود!
طبق تصمیمم مبنی بر اینکه جواب بدهم گفتم: خب اگر اینطوره پس بهتره کلاً لباس عروس رو بی خیال شیم!
و واقعا تصمیمم این بود که برای مقابله باهاشون لباس عروس رو کلا بی خیال شم! اما خب در نهایت به درخواست رضا و به خرج خودش لباس کرایه کردم! هرچند این حرکت در فرهنگ ما کاملا مذموم بود و اصلا کرایه کردن لباس عروس رو در شان نمی دونستیم و بماند که مزون دار سر ما کلاه گذاشت و تن پوش دومش رو به جای تن پوش اول به ما قالب کرد! روز عروسی از وضعیت لباس فهمیدیم که این لباس قبلا استفاده شده و بعضی جاهاش پاره شده بود که تو ارایشگاه با کمک خدمتکارشون دوختمش!! در حالی که روزی که پسندیدیم و قرارداد بستیم لباس کاملا نو بود...
واقعا الان دارم فکر می کنم وضعیت عروسی گرفتنم خیلی فوق العاده جذاب بوده ... :(((
:) اومدم سایه اینطوری نگاه نکن :*
به کوری چشم همه
یکروز در
شلوغترین خیابان شهر میبوسمت
بگذار همه بدانند
که
دیوانه ی توام
[گل]
:)
چقدر قشنگ بود.. آره بذار همه بدونن.
بعدشو نمی گین؟
ممنونم سایه عزیزم که با حضورت دلگرمی می دی.
با این که الان پنج ساله گذشته اززمان ازدواجتون ولی ناراحت میشم ..کاش با دلتون یکم راه میومدن:(
الانم با دلم راه بیان بازم من راضی ام.. عزیزم من اصلا راضی نیستم خودتو ناراحت کنی گلم. من فقط اینا رو برای گفتن می نویسم... :(