دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

18.


(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)


آنقدر حرف رضا برایم سنگین آمد که با خودم گفتم باید خودم وارد عمل بشوم.

یک روز که با رضا و مادر و خواهرش در ماشین بودیم گفتم یک دوستی دارم که به تازگی ازدواج کرده و ....

همه ماجراها و گلایه هایم از انها را در قالب خانواده همسر دوستم بیان کردم و گفتم عجب خانواده ی خسیس و افتضاحی دارد شوهرش!

و جالب است که خواهرشوهرم کلی با تعجب به من نگاه کرد ( که البته بعدها فکر کردم شاید بنده ی خدا واقعا از جریانات بیخبر بود..) و مادرشوهرم از همه جالب تر که می گفت عجب خانواده هایی پیدا می شوند! ما خدا را شکر تا حالا با خانواده هیچکدام از عروسهایمان مشکل نداشته ایم!!!!

حتی این را گفتم که فکرش را بکنید که به پسرشان گفته اند که برای عروس چیزی نخر!!

و آنها هم نشان دادند که چقدر خانواده بدی هستند انها! خدا را شکر ما که از این مدلهایش نیستیم!!!!


عجب وقاحتی!

بعد که آنها پیاده شدند رضا برگشت سمت من و با لبخند شیطنت امیزی که نشان دهنده این بود که بالاخره حرفت را زدی؛ گفت: بگو ببینم اسم این دوستت چیه؟؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
دریا شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ http://75516.blogfa.com

آخی حتما خیلی برات سخته

اوهوم. راستش بی خیالی رضا بیشتر از همه چیز برام سخته. خانواده شو می تونم کلا بی خیال شم به شرط اینکه رضا هم همراهم باشه.. رضا می فهمه که من خیلی عذاب می کشم ولی یا نمیتونه کاری بکنه یا نمیخواد.. و این اصلابرای من قابل هضم و قبول نیست...

sayeh شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:17 ب.ظ

ببخشیدا فضولیه...الان با هم زندگی می کنید یا جدا شدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟البته شرمنده دخالت می کنم

نه عزیزم چرا فضولی؟! ممنونم از حس محبتت که پشت این سوالت بود...ما همچنان با هم زندگی می کنیم! چرا باید جدا بشم ازش؟!
رضا مرد خوبیه. مشکلش فقط اینه که نمیتونه زندگیمونو جدای از خانواده ش حساب کنه.. و نمیتونه منو بفهمه که واقعا از دست خانواده ش عذاب می کشم...
فکر نکنم عاقلانه باشه که به خاطر بقیه زندگی خودمو به اتیش بکشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد