دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

16.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)


در این کشمکش باز هم خانواده ما حاضر نشدند کوتاه بیایند که به این منجر شد که همان تابستان مراسم عقد را برگزار کنیم و مراسم عروسی بماند برای سال بعدش، که در حد یک عصرانه باشد یا یک مسافرت و ماه عسل!

یادتان هست گفته بودم پسردایی رضا هم تقریبا همزمان با ما عقد کرده بود؟! آنها هم همین تصمیم ما را گرفتند که مراسم عقد را برگزار کنند و مراسم عروسی را به بعد موکول کنند.

حالا تدبیر و زمان بندی پدرشوهر بنده را داشته باشید که دایی مثلا برای روز سوم مرداد تالار گرفته بود و پدرشوهر من هم روز پنجم مرداد رو انتخاب کرد! بدون هیچگونه مشورتی با ما!!

قرارداد را بستند و تالار را هم بدون نظر ما انتخاب کردند!

من به شدت گله مند شدم و به رضا گفتم اصلا این توالی را دوست ندارم.

و مثل همیشه رضا هیچ حرکتی که من احساس کنم از من حمایت می کند را انجام نداد.

متاسفانه اصلا به خاطر ندارم چه حرفی در باب همین توالی مسخره و عدم هماهنگی مکان تالار با ما زده شده بود که انها از خدا خواسته کلا مراسم عقد را منتفی کردند و گفتند پس همان عروسی را میگیریم!!! و عروس ما با همان لباس سفید وارد خانه ما شود!

اصلا حوصله نداشتم دوباره سر این موضوعات بحثی به راه بیفتد. برای همین سعی کردم با این سوء استفاده معمولی برخورد کنم و به رضا گفتم اصلا مهم نیست. بگذار هرطور میخواهند همان بشود من اصلا حوصله درگیری مجدد بین خانواده ها را ندارم.

این شد که مراسم ما به همان عقد و عروسی مشترک تبدیل شد.

البته جالبه بدونید که دایی محترمشان هم بعد از اینکه ما مراسم را منتفی کردیم همین کار را کردند!!!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد