دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

4.

دلم خیلی پره. امروز به این فکر می کردم که چرا رضا در مورد بی احترامی و توهینی که به من شد اینقدر خونسرد برخورد کرد؟؟! حتی هنوز بعد از گذشت یک هفته پرس و جو نکرده ببینه رها با پدرشوهر در مورد من چی گفت و چه کار کرد! حتی نپرسیده که اصلا اومدی حرف بزنی باهاش یا نه!

خیلی ناراحتم!

از اینکه اینقدر راحت منو و توهینی که به من شد رو کنار گذاشته دلم بی نهایت پره..

امروز خیلی فکرم درگیر تحقیر شدنم بود! فکر می کردم اصلا حتی روم نمیشه ماجرا رو برای کسی تعریف کنم! چی بگم بهشون؟! بگم منو از ماشین انداخت بیرون؟؟! نه اینکه از بروز بزرگواری و به روی خودم نیووردن ناراحت شده باشم! نه! از بی خیالی رضا و سوء استفاده ش از حسن برخورد خودم دلگیرم.

امروز به رضا گفتم ما یه بار دعوتشون کردیم بیان پایین نیومدن.. بعد پاشدی روز بعد با نی نی رفتی بالا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! بعد دعوتمون کردن چون همه رو دعوت کرده بودن و بد بود ما نباشیم! منم به روی خودم نیووردم! حالا نوبت اوناست که حسن نیتشون رو ثابت کنن! از حالا نباید نی نی رو ببری خونه شون تا وقتی که بیان خونه ما! باید پدرشوهر نشون بده که اونم ناراحته  و حاضره رفت و امد رو از سر بگیره! نه اینکه ما مدام خودمونو بهشون بچسبونیم! همین که نمیگم باید از من عذرخواهی می کرد خودش خیلیه! فقط می گم بیاد خونه مون! بدون دعوت! مث قبل!

اما امروز یه اتفاق دیگه افتاد! پسرعمه رضا از شهرستان اومده بود خونه پدرشوهر و می خواست نی نی رو ببینه، برای همین باز ما دعوت شدیم خونه پدرشوهر!

نمیشد نریم دیگه! رفتیم!

اما خب! هنوز تصمیمم مث قبله!

از اولم میدونستم رضا ادمی نیس که از من حمایت کنه! قبلا هم اتفاقاتی با مادرشوهر افتاده بود که رضا اصلا به روی خودش نیوورد! با جاری به مشکل خوردم رضا مث قبل برخورد می کرد!

تا شب درگیر بی مرامی رضا بودم و هنوزم هستم! بهش گفتم هرچه سریعتر یه خونه پیدا کن که از همسایگی پدرشوهر بریم. من دیگه اینجا طاقت نمیارم!

پدرشوهر اینا همیشه شش ماه اول سال رو میرن خونه ییلاقی! بهش گفتم چون شش ماه اول سال بعد نیستن اشکال نداره همینجا بمونیم ولی تا قبل از برگشتنشون از خونه ییلاقی باید از اینجا بریم. نمیخوام سال بعد همسایه شون باشم!

البته دوست داشتم رفتنمون از اینجا به همین دلیل بیرون کردن من به حساب بیاد اما اگه شش ماه بگذره دیگه چنین معنی ای نخواهد داشت! و البته دلم نمی خواست رضا رو تحت فشار قرار بدم که یالا همین الان از اینجا بریم!

خلاصه که اوضاعیه ها! اعصابم داغونه! اخه حیف من نیست که به این چیزای بیخود فکر می کنم؟!

همه ش تقصیر رضاست! به خدا هیچ چیز به اندازه بی مرامی رضا ناراحتم نمی کنه! هر از چندی هم یه تیکه ای بهش می ندازم یا حتی شده با گریه ازش خواستم حمایتم کنه ولی تنها کاری که می کنه اینه که با نگاه مهربونش بهم نگاه کنه و چشماش شرمنده بشه اما فقط همین!!!!!!

دیگه مهربون بودن نگاهش هم برام زیر سوال رفته! فکر می کنم داره گولم می زنه! فکر می کنم اصلا نگاهش دیگه مهربون نیست!

چه کار باید بکنم که بهش بفهمونم چقدددددددددددددددددددددر این عدم حمایتش عذابم می ده!

نظرات 3 + ارسال نظر
آرش شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ

راستش این چندتا پست اولتون رو خوندم تا اینجا... فک میکنم اگه شوهرتون اینا رو بخونه شاخ در میاره... از اینکه این اتفاق نه چندان مهم باعث این همه درگیری ذهنی شده برای شما، ضمنا انتظار اینکه آقایون در مقابل خانواد قرار بگیرن بخاطر دفاع از خانومشون... اونم دفاعی که هر روز باید انجام بشه و ذهن اونم هر روز درگیر این قضیه باشه.. انتظار بجایی نیست... در چنین شرایطی آقایون تنها چیزی که میخوان ختم شدن ماجراست.

ممنون که خوندید. مشکل همینه که اقایونی مثل شما، بیرون شدن همسرشون از خونه یا ماشین توسط پدرشون رو به سادگی "اتفاق نه چندان مهم" تصور می کنند. میشه بگید اتفاق مهم یعنی چی؟؟!
قرار نیست هر روز و هر روز رضا مقابل خانواده ش باشه برای دفاع از من! اما اینکه زنی انتظار داشته باشه مردش وقتی از خونه میندازنش بیرون بره بگه نباید این کار رو می کردید انتظار زیادی نیست.
این جملات شما دقیقا نشون میده که شما به اندازه ی رضا در مدیریت مردانه تون دچار ضعف هستید. واقعا به نظرتون خیلی هنر می کنید که میخواید ماجرا ختم به خیر بشه؟؟! اونم بدون اینکه زحمتی بکشید؟؟!
مطمئن باشید همیشه گذر زمان موضوع رو ختم میکنه! چه شما تدبیری به خرج بدید چه ندید! اما اینکه این زمان چقدر طول بکشه و چطور اوضاع ختم به خیر بشه به مدیریت یک مرد بستگی داره که معلومه شما هم ازش بی بهره هستید.
مرد بودن یعنی حمایت کردن از زنی که آوردینش تو زندگیتون به هر قیمتی. من انتظار ندارم رضا با خانواده ش درگیر بشه، حمایت کردن هم لزوما به معنای درگیری نیست، حمایت کردن یعنی زن بفهمه که مرد با دلخوری او دلخور میشه و توهین به او رو توهین به خودش حساب می کنه. همین!

آرش چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:29 ب.ظ

خب خانم ساناز پاسختون رو که خوندم مجبور شدم دوباره بخونم پست ها رو...ببنید اینا جملات شماست: که شوهرتون برگشت،شاکی شد ازشون،بهت حق داد و از رفتن از اون خونه حرف زد و همنطور به خواهرشم زنگید، البته کاش ی تذکری هم میداد به خانوادش... ولی با همه ی کارهایی که کرد باز شما دارید یک هفته تمام درگیرش بودید و بقول خودتون به چیزای بیخودی فکر کردید... اینکه گفتم تنها چیزی که آقایون میخوان ختم شدن قضیه س،چون که بشدت عصاب خورد کنه این کش دادن و این ادامه دادن اینکه کی چی گفت کی چی نگفت... و نکته دوم اینکه آقایون بر روند دعوا تمرکز دارن اما خانها تنها به نتیجه دعوا... شما همه تمرکزتون رو جمله آخره... از ماشین برو بیرون... و اصلا به این فک نمیکنید که چرا اینطور شد?!... در حالی که شما بودید که به پدرش پیشنهاد دادید از ماشین بندازتون بیرون... شما پیشنهادی دادی که طرف باید یا قبول کنه و پیادتون کنه یا تو اون شرایط بگه ببخشید... که شما هم خوب میدونستید گزینه دوم در اون شرایط غیر محتمله و باز اون جمله رو گفتید.
خانمها معمولا ی جمله خوب مثه ی برگ برنده و ی مدرک عالی تو دستشون میگیرنو انقد برای خودشون تکرارش میکنن که باورشون میشه خودشون امام حسینن و طرفش یزید...و این منطق سیاه و سفید... که آدما یا بدن یا خوب... پس شوهرتونم باید طبقه بندی کنید... وقتی انداختینش تو گروه یزید بعدش مجبورید تاریخ سازی بکنید... مجبورید به خودتون بگید که گریه هاش واسه باباش بود... مجبورید به نگاهای مهربونش شک کنید... بهرحال اون تو لشکر یزیده... نمیشه خوب باشه دیگه...

:)
خیلی برام جالب بود که اومدید و جواب رو خوندید! وقتی همین چند روز پیش جواب رو براتون می نوشتم اصلا فکرشم نمیکردم برگردید و بخونید! شاید برای همین اینقدر با لحن تند نوشتم!
شاید هر آدم قلدر و خودخواهی که به جای پدر رضا می بود هم طرف مقابل رو از ماشین بیرون می کرد. بله! من در این باره شکی ندارم اما فقط خودخواه ها و مستبدها این کار رو می کنند!
من در جواب صحبت پدر رضا این جمله رو گفتم! که گفت مردی که با من زندگی میکنه (که از قضا پسر خودش هم هست) بدبخته! چرا؟ چون خانمش دیر حاضر میشه!
ایشون انتظار داشتن من اونجا بخندم و بگم چه جمله ی بامزه ای؟؟!
جمله ی من جنبه ی پیشنهادی نداره! جنبه ی انتقادی داره که یک انتظار این همه جنجال و توهین نداره که! داره؟!
مسئله خیلی بیش از اون چیزیه که شما بهش فکر کردید. نمیدونم مجرد هستید یا متاهل اما اگر متاهل هستید باید بپذیرید که بیرون انداخته شدن خانمتون از ماشین توسط پدرتون خییییییییلی اتفاق وحشتناکیه! حتی اگر خانم توهین کرده باشه بماند که جمله ی من اصلا توهین نیست!
در مورد رضا هم من از همه ی دلخوری هاش ممنون بودم و تو پستهام هم هست، چیزی که واقعا آزارم داد تموم شدن همه ی دلخوریهاش بعد از سه چهار ساعت بود..
آیا واقعا اگر پدر من ایشون رو از خونه بیرون می انداخت به همین سرعت فراموش می کرد؟! و بعد آیا دلخور نمی شد از اینکه من سریع بی خیال بشم و برم با پدرم بگم و بخندم؟! شما خودتون رو جای من بذارید نه جای همسر من! کاری که معمولا آقایون نمیتونن انجام بدن.

آرش پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:45 ب.ظ

راستش یکی از دعوای اصلی من با نامزدم همین بحث فراموشیه!!!
فک میکردم واقعا این منم که مشکل دارمو حافظه ام ایراد داره ... پس همه اینطوری ان :)
من دعواهام با نامزدم یادم نمیمونه جز اینکه فقط میدونم دعوا داشتیم... حتی بوده وسط دعوا موضوع دعوا رو هم فراموش کردم...
البته شاید به این خاطر باشه که مرد ها کمترین ضربه رو تو دعوا میبینن و اکثرا خانم ها هستن که آسیب میبینن! برای همین یادشون نمیره... و تو دعوای بعدی هم همه دعواهای قبلی لیست میشه جلو چشمشون...
بهتره شمام فراموش کنید... ی روزی میاد که تک تک جملات رو بیاد آدما میارن و قضاوتشون میکنن... الان وقت قضاوت نیست... فقط باید ادامه داد ... همین ی بار فرصت زندگی میدن... با این فکرا و حرفا هدرش ندیم.

دلیل اینکه خانم ها فراموش نمی کنن اینه که موضوع براشون حل نشده باقی می مونه. اما اگر من و همسرم بحثی بکنیم که توش موضوع حل بشه و به یک نتیجه ی مشترک برسیم من هیچوقت اون موضوع رو دوباره یادآوری نمیکنم. چیزهایی رو خانمها یادآوری می کنن که براشون حل نشده مونده..ادامه دادن روش آقایونه اما تو دل خانم ها می مونه و کم کم میشه یک کوه از مسائل حل نشده..
جملات آخرتون خوب و قابل تأمل بود اما معمولا برای خانم ها جواب نمیده :(
سعی کنید مشکلاتتون با هم رو حل کنید نه اینکه فراموش کنید! بعد از حل شدن حق دارید فراموششون کنید اما با حل نشدن موضوع شاید شما فراموش کنید اما نامزدتون فراموش نخواهد کرد.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد