دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

33.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود. و ماجراهای بعد از عروسی از پست شماره 26!)


پول ما دست پدرش موند و ما هیچ واکنشی نشون ندادیم! استدلال رضااین بود که پدرم هدایای عروسی رو به جای هزینه ی شام عروسی برداشته. ( یعنی انگار هزینه شام عروسی نوعی قرض بود.. قرضی که هرگز نگفته بودند به جاش قراره هدایای عروسیمان را بردارند)

به رضا میگفتم از پدرت بپرس چقدر برای ما خرج کرده همه اش را پسش میدهیم؛ اما نگذار که اینطور به شعورمان توهین کنند..رضا میگفت همین که به رویمان نیاوردند که چقدر خرج کرده اند خیلی است!!!! شاید بابا بیشتر از این هدایای ما خرج کرده باشد، بعد چطور پولش را بدهیم؟! :(

رضا زیر بار نمیرفت. احساس می کرد بعد از هزینه های عروسی مان جا ندارد این را به پدرش بگوید و هدایامان را بخواهد.. اما من هرگز نمیتونستم بااین موضوع کنار بیایم. من نمیتوانستم حلالشان کنم و مدام به رضا می گفتم این پول برایشان حرام است. برو و پدر و مادرت را از خوردن لقمه حرام نجات بده! اما رضا میگفت هرقدرش سهم من باشد که حلالشان، سهم تو را هم خودم میدهم!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی کل بحث ما به اینجا ختم میشد که رضا فکر می کرد من حرص پول را میزنم! متوجه نمیشد که با تمام وجودم احساس می کنم به شعورم توهین شده.

تا مدتها درگیر بودم. کلی نقشه کشیده بودم که هربار صحبتی شد بیان کنم. چند وقت بعد از عروسی ما عروسی همون پسردایی رضا بود که قبلا گفته بودم که با ما عقد کرد.

نزدیک های عروسی آنها که با یکی از جاری ها و خواهرشوهر و مادرش در منزل آنها بودیم، خواهرشوهر پرسید برای عروسی پسردایی چه بخریم خوب است؟! من گفتم من که چیزی نمی خرم؛ چون آنها در عروسی ما چیزی ندادند که بخواهم جبران کنم.

مادرش سریع گفت: نه! دایی به شما 50 هزارتومان داده. چرا میگویی چیزی نداده؟!

گفتم کو آن 50 هزار تومان؟؟! ما که چیزی ندیدیم! شما پولش را برداشته اید خودتان هم جبران کنید!!

همه مات ماندند..

مادرشوهرم هول کرد و گفت: خب ما که جبران می کنیم و هدیه هم میدهیم بهشان، اما اینکه میگویی بهتان چیزی نداده درست نیست چون داده!

من دیگر چیزی نگفتم! خودش فهمید منظورم چه بود. خواهرشوهرم فقط سر تکان داد و جاری هم به مادرشوهر نگاه کرد!!

من داغ کرده بودم! هیچوقت اینطور جواب کسی را نداده بودم اما دلم خنک شده بود!البته خنکای دلم زیاد نبود، چون این حرفها برای ما پول عروسی و شعور له شده مان نمیشد.. ولی باز هم خوشحال بودم که حرفم را زده ام..

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:57 ق.ظ http://vermcompost.blogfa.com

سلام.خوبی؟یک پیشنهاد.من برای معرفی وبلاگم نیاز به بازدید از IP های مختلف دارم ولی نمیتونم تبادل لینک کنم اگه بتونی هر روز به من سر بذاری وپیغام بذاری.منم بهت سر میزنم .فقط پیغام یادت نره.خالی هم بود اشکال نداره.مرسی

من اصلا وقت اینجور کارا رو ندارم.

riti چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:30 ب.ظ

خدا حافظ شما اخه میدونی امروز اخرین روز که میتونیم برم اینترنت چون سالی 28 روز بیشتر اجازه ی رفتن تو اینترنت را به ما نمیدن بعضیها تو این مدت با مرام اند مثل من بعضی ها هم خیلی بد هستند حتی انقدر که تصورشو نمیتونی بکنی و تعدادی هم بالای 98 در صد تو این 28 روز اصلان نمیان تو اینترنت خلاصه اگه بدی از ما دیدی به خوش مرامی خودت ببخش اگه زنده موندیم تا ساله دیگه حتمان میام . و ازت میخوام تمام نظراتی که برات ارسال کردم حذفش کن .تمنای دعا

سیداکبر شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:30 ب.ظ http://http://aliakbar0.blogfa.com/

سلام چراحوصله نداری بهم سربزن خوشت اومدلینکم کن

وقت ندارم.

samrad چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.samradmusic.blog.ir

گاهی آدمها تا جایی به هم نزدیک میشوند...
که دیگر یکدیگر را نمی بینند...
شاید دوری بتواند...دوباره...
موجب شناخت درست آنها از یکدیگر شود....
"ارد بزرگ"

اوهوم.. منم بعضی وقتها به این موضوع فکر می کنم. واقعا فکرمی کنم دوری می تونه یه بار دیگه آدمو به فکر فرو ببره و باعث یه تصمیم درست بشه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد