دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

30.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود. و ماجراهای بعد از عروسی از پست شماره 26!)


خب روز پاتخت بود، مراسم با همه دنگ و فنگ هاش تموم شد و قهر جاری هم ختم به خیر شد و مادرم به جاری بزرگه هدیه نداد و هدیه شان به دامادمان را به عنوان خلعتی یکی از برادرشوهرها پس داد!


مهمانی که تمام شد، رضا برگشت خانه و ما رفتیم خانه خودمان.

هنوز یک ربع هم نشده بود که با هم تنها شده بودیم که مادرشوهر و خواهرشوهر آمدند خانه ما.

من هنوز لباس پاتختی تنم بود..

مادرشوهرم آمد و اولین جمله ای که گفت این بود که خب دیگر عروس خانواده ما شدی..


(تا قبل از این عروسی، جاهایی که به ضررشان بود مرا عروس خودشان نمی دانست، یادم هست یک روز مادر مادرشوهرم به اتفاق برادرش یعنی دایی رضا(همان دایی دردانه اش!)، افطاری دعوت کرده بودند اما همه را زن و شوهری دعوت کردند(بدون بچه ها)، و من را هم دعوت نکرده بودند..رضا تنها دعوت بود!! رضا خیلی ناراحت شد و به افطاری نرفت و پیش من ماند.. اما خیلی به من برخورده بود که بعد از حدود یکسال نامزدی با رضا، مرا به حساب نیاورده اند.. برای همین خیلی مختصر به مادرشوهر گِله کردم که من انتظار داشتم بگویید پس عروسم چه؟! جوابی که به من داد این بود:  وقتی سارینا (کوچکترین نوه اش) را دعوت نکرده اند بعد من بگویم ساناز چه؟؟! خیــــــــــــــلی بهم برخورد.. مرا با کوچکترین نوه اش مقایسه می کرد.. من گفتم من عروستان هستم! گفت نه! تو هنوز عروس ما نیستی!!!!!

مادرشوهرم از آنهایی ست که هروقت جایی اعضای خانواده اش دعوت نباشند سریع میگوید فلانی را هم دعوت کن! اما اینجا دیگر من عروسش به حساب نمی آمدم...چند وقت بعد از این ماجرا مادر من یک مولودی گرفته بود و به من گفت مادرشوهرت را هم دعوت کن. وقتی قضیه دعوتش را بهش گفتم گفت: همین الان با رضا بروید خانه برادرشوهر و جاری بزرگه را هم دعوت کنید!!!!

حاضر نبود به مادرش بگوید احترام ساناز را هم نگه دارید و ساناز عروس من است! بعد به من اُرد میداد که جاری ات را هم باید برای مراسم مادرت دعوت کنی و برای مراسم مادر من مهمان دعوت می کرد!!!

اصلا نمیتوانستم تحمل کنم.. خیلی برایم سنگین آمد.. ولی خب.. مثل همیشه هیچی نگفتم!)


داشتم می گفتم!

اولین جمله اش این بود که خب! دیگر عروس ما شدی و مبادا ببینم حرف می بری و میاری! مبادا حرفی از اینطرف به آن طرف ببری!!

برایم سوال شد که این نوعی خوشامد گویی است یا نوعی تهدید؟؟!

بعد هم با خواهر شوهر نشستند و ماجرا شروع شد..

و من هنوز حتی لباسم را عوض نکرده بودم...

نظرات 6 + ارسال نظر
میلاد شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:12 ب.ظ http://gta4persian.rzb.ir

دمت گرم موفق باشی یه سری به من هم بزن

دم شما هم گرم!

hamed شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:12 ب.ظ http://bestweblog.ir/?q=regnuser&moref=9940

سلام دوست من وبلاگ زیبایی داری اگه دوس داری از هر بازدیدت درآمد داشته باشی بر روی لینک زیر کلیک کن
واقعاً ارزششو داره با یه کلیک یک عمر درآمد داشته باشی
منتظرتم

مهدی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://stipfi.blogfa.com

سلام.خانوم واقعان نارحت شدم .عزیزم واقعان انقدر محتاج احترام مادر شوهر هستی البته چنتا سوال میکنم جواب بده تا بتونم کمکت کنم که زندگی برات راحت بشه .قبلش فقط بهت بگم امام علی را قبول داری اگه داری فرمود تعریف دیگران خوشحالتون نکند مانند زمانی که داری توهین میشوید اصلان از کسی انتظار محبت نداشته باش بغیر از همسرت بی احترامی کردن کار ادم های ضعیفه چون نمیتونن خودشونو به دیگران برسونند سعی میکنند دیگران رابا تحقیر کردن به سمت خودشون بکشند پس ایا از این نوع ادمها انتظار محبت کردن میره (قصد توهین ندارما)
شوهرتون را کنار بکشید در مورد اذار روانی که مادر شوهرتون یا خانوادهی شوهرتون بهت میکنند یه ورق کاغذ بگیرید با شوهرتون یه قرار داد ببندید مبنی بر اینکه اگر خانوادهی شوهرتون هرنوع اذاری به شما برساند به طور کلی قطع رابطه کرده و شوهرتون هم نباید به تنهایی در مهمانیی هایی که دعوت میشه بره و هردو امضا کرده و پیش خودت نگهش دار حتمان این کار را کن )تنها چیزی که خیلی راحت میتونه مادر شوهر ها را تسلیم کنه البته اگه شوهرتون باهاتون همکاری کنه (پس باید اون کاری که گفتم را انجام بدبد)اینه که در مقابل بیاحترامیی که به شما میشه شما قطع رابطه کنید تا شما بفهمونید که عکسلعمل نشون میدید نمیگم بی احترامی کنید یا مثل خودشون رفتار کنید فقط قطع رابطه کنید تا بیاد از شما معذرت بخواد اگه نخواست شما همچنان رابطه ی شما برقرار نشه میدونی مادر شوهر ها دوست دارند که به همسر پسرشون تسلط داشته باشند تا پسرشونو ازشون نگیرند متعسفانه بعضی از ادمها در عینی که بهشون کم محلی میشه نارحت میشند و بلافاصله همون ادمی که بهشون کم محلی کرد دوباره حتی با اسم کوچیک صداشون بزنه زود اون بی احتر امی را که اون فرد کرده را یاد میکنند همین عامل اصلی تقویت کنندهی اون رفتار بی احترامیه
سن شوهرت چنده
ایا شما استقلال مالی دارید
ایا شماخواهر شوهر دارید
سن مادرشوهرتون چنده
ضمنان سوال اگه داشتی بمن بگو ما دربست درخدمتیم خواهر
مهدی دانشجوی کارشناسی روانشناسی)

ممنون از راهنماییت. من پاسخت رو تو وبت دادم. مشکل فقط رفتار رضاست! نه رفتار هیچکس دیگه!

riti سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام باز اومدم دیگه ازم خسته شدی ولی یه خبر دارم این وبلاگ دیگه وجود خارجی نداره http://stipfi.blogfa.com (البته یه وب سایت هم داره دیگه دلم نیومد ازش بگیرم) میدونی چرا چون من از نصیحت کردن بدم میاد دادمش حذفش کنند یکی از رفیقام خوشت اومد یا نه. بعد من مگه ازت نخواستم تموم نظراتی که دادمو پاک کنی .هم در این پست و پست ۳۱ به هر حال ما چاکریم بعد میخوام نظرتو در مورد این کارم بدونم جوابمو میدیی ابجی بزرگه

riti سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ب.ظ

راستی میگم این وبلاگ را بدم حذفش کنن چون بیخود داره حرف میزنه همین افراد اومدن دارن سر ملت کلاه میزارن و اومدند این فظارا اشغال کردند قبول قبول اره قبول دمت گرم قبول به هر حال بازدید کنندهی وبته دیگه باید یه جورایی ازت اجازه گرفت بعدش دیگه نگما همین پیامو و پیام قبلیمو و پیامی که در پست ۳۱ فرستادم همشو باک کن و جوابمو در این کامنت بده قربونه مرامت

سهراب پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ق.ظ

:) مبلاگ جالب و با مزه ای داری مخصوصا تشریح جنگ و دعواها و کل کلای خونوادگیتون:))

بعد چیش بامزه س؟! دعوا؟!
خوش به حال شما که دعوا جزو نمک زندگیتونه! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد