(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)
قرار شد همان تابستان که می آید جشن عقدمان مفصل برگزار شود و برای عروسی یا به ماه عسل برویم و یا یک مهمانی جمع و جورتر بگیریم.
سر همین هم بحث ایجاد شد!
در همان مراسم شب چله ی کذایی در خانه آنها سر این موضوع بحث سنگینی در گرفت! گفته بودم که ما با اینها آشنایی نزدیک داشتیم و تقریبا تمام آداب و رسوممان شبیه هم است اما با هم کنار نمی آمدیم!
آخر برای آنها، چیزی جزو رسم و رسومات به حساب می آمد که به نفعشان باشد! بقیه ی موارد دیگر رسم و رسوم محسوب نمی شدند!
اصرار داشتند که عقد و عروسی را یکی کنیم که عروسمان با لباس سفید وارد خانه ما شود!
خانواده ما هم می گفتند این به شرطی بود که شما عروستان را با آبرو و عزت عقد می کردید و مراسمکی برای معرفی عروستان می گرفتید! نمی شود که دو سه سال بدون هیچ مراسمی و هیچ معرفی ای دختر ما با پسر شما در مجالس حضور پیدا کند! ( آخر آن عقدی که ما گرفتیم که بالاخره در منزل عاقد ما را عقد کرد فقط در حد حضور خاله ها و عموها بود و پدرم اصرار داشت که باید دختر مرا به عنوان عروستان به همه خانواده معرفی کنید و مهمانهای شهرستان هم از ازدواج اینها باخبر شوند.) ولی خب... آبمان با هم به یک جو نمی رفت!!
نمیدانم چه سرّی بود که همه ی مراسماتی که به من تعلق داشت باید یک بحث و جدلی سرش ایجاد می شد...
سلام عزیزم
سلام عزیزم
امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی
قرآنش نگهدارتان، آینه اش روشنایی زندگیتان
سکه اش برکت عمرتان،سبزیش طراوت و شادابی دلتان
ماهی اش شوق ادامه زندگیتان را به شما هدیه دهد
سیزده بدر مبارک . . .[گل]
سلامت باشی گلم. همچنین برای تو
نمی خواید بقیه اشو بنویسید؟
سلام عزیزم. چرا دیگه! امروز اومدم بقیه شو بنویسم.