دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

دل خوش سیری چند؟؟!

حرفهایی هست برای نگفتن! شاید بهتر است بنویسمشان!

20.

(صرفاً جهت اطلاع:ماجرای ازدواج از پست شماره 7 شروع می شود.)


برای خرید حلقه خیلی گشتیم! دلم می خواست حلقه ام در نهایت سادگی شیک باشد! دوست داشتم حلقه ام مصداق واقعی حلقه باشد یعنی رینگ! یک چیزی که حالت رینگ ازدواج را داشته باشد.. و مثل انگشتر نباشد.

پدر و مادرش سفارش کرده بودند که جفت بخرید!

به رضا گفتم من دوست ندارم جفت بخریم! برای اینکه فلسفه حلقه زن و مرد تفاوت دارد. زن از حلقه اش به عنوان زینت هم استفاده می کند ولی حلقه برای مرد فقط یک نشانه است به معنای تاهل.

برای همین دوست ندارم جفت باشد.. یا حلقه شما زیادی دخترانه میشود یا حلقه من زیادی پسرانه!

یک روز که در بازارهای طلافروشی می چرخیدیم به هر مغازه ای رفتیم گفتند چرا الان دنبال حلقه می گردید؟! کمتر از یک ماه دیگر نمایشگاه بین المللی طلا برگزار میشود آنجا حتما مدلهای بسیار جدید خواهد آمد.

ما هم از خدا خواسته خرید طلا را به نمایشگاه موکول کردیم.

در نمایشگاه یک حلقه ی رینگ مانند که رویش برلیان داشت چشمم را گرفت.

از فروشنده پرسیدیم قیمتش؟!

گفت یک تومن!

آن زمان طلا گرمی 25 تومن بود.. و یک میلیون تومان خیلی گران حساب میشد! من دیگر نهایتش با توجه به ماجرایی که هنگام خریدن انگشتر بله برون پیش امده بود روی هفتصد تومن فکر می کردم!

برای همین تشکر کردیم و تا آمدیم که برویم گفت اینجا به خاطر نمایشگاه تخفیف بیست درصدی داریم! یعنی میشد همان هشتصد تومن!

یه کم نگاه کردیم و گفتیم نه! باز هم گران است ما میرویم یک دوری بزنیم اگر مورد بهتری نبود برمیگردیم!

گفت اگر همین الان خرید بکنید و پایتان را از اینجا بیرون نگذارید طوری تخفیف میدهم که راضی شوید!

گفتیم چقدر؟!

با کلی چک و چونه قیمت حلقه را به ششصد و پنجاه تومان رساندیم!

همان لحظه یکی از دوستان فروشنده آمد داخل و گفت ببینم چه می خرید؟!

گفتیم این!

فروشنده گفت من خیلی دارم به شما تخفیف میدهم! این اقا طلا شناس است. میخواهید ازش بپرسیم که این حلقه چند می ارزد؟!

دوست طلاشناسش حلقه را نگاه کرد و گفت خیلی ظریف کار شده و کارش بی نظیر است و به نظرم دو تومن می ارزد!

فروشنده هم گفت دیدید که گفتم این حلقه بی نظیره؟!

البته ما که باور نکردیم که اینها با هم ساخت و پاخت نکرده باشند ولی خب می خواستم از تخفیف مثال زدنی ای بگویم که به خاطر حلقه گرفتیم!

خلاصه که حلقه را خریدیم و دادم به رضا که ببرد خانه شان تا روز عروسی که در دستم بکند.

در راه برگشت رضا از من خواست که قیمت حلقه را هرگز به پدر و مادرش نگویم. گفتم چرا؟! گفت برای اینکه از قیمتی که آنها گفته بودند بیشتر شده. گفتم خب شما که قرار است خودتان پولش را بدهید به آنها چه ربطی دارد؟!

گفت نه! بهتر است نگوییم چقدر شده.

گفتم باشد...

قیمت پلاتین سه برابر قیمت طلاست. برای همین معمولا حلقه اقایون گرونتر از حلقه خانمهاست مگر اینکه حلقه خانم برلیان داشته باشد.

از اول هم میدانستم که رضا ادمی نیست که حلقه دستش بکند. مخصوصا اینکه ارتباط کاریش با خانم ها صفر است! و کلا ادمی نیست که وجود حلقه و انگشتر را در دستش تحمل کند.

برای همین خیلی از او انتظار داشتم که حلقه ی ساده ای انتخاب کند مخصوصا اینکه قصدش هم استفاده نبود.

یک مغازه ای که رفته بودیم فروشنده کلی رضا را ترغیب کرد که یک مدل حلقه انتخاب کند و بدهد برایش نقره بزنند. می گفت چرا الکی پولتان را دور میریزید و پلاتین می خرید؟! نقره عینا مثل پلاتین است و فوق العاده هم قیمتش مناسب در می آید.

بعد از صحبت های فروشنده دلم میخواست رضا بگوید به خاطر اینکه من اهل حلقه دست کردن نیستم و حلقه هم برای مرد صرفا یک نماد است نه کالای زینتی پس من نقره برمیدارم! اما خب! نه تنها این را نگفت بلکه در جواب من که گفتم این فروشنده بد هم نمیگوید کلی منطق بارم کرد!!! و من فهمیدم از او زیادی انتظار داشته ام! شاید هم انتظارم اصلا درست نبوده! اخر در خرید های عروسی پدرم هرگز خرجی نکرد! همه ی هزینه های عروسی ما را مثل جهیزیه و خریدهای داماد به عهده مادرم بود (مادرم بازنشسته بود.) پدرم گفته بود من فقط اقساط وام ازدواجشان را میدهم و هرقدر مبلغ خریدها از مقدار وام ازدواج بیشتر شود به عهده مادرتان است.. در نتیجه هرگز وام ازدواجمان هم به دست ما نرسید چون هم خانواده من و هم خانواده رضا وام را برداشتند... اما رضا خودش قسطهای وام را میداد نه پدرش..و رضا این نکته را میدانست که هزینه ها به عهده مادرم است.. من میخواستم رضا قدری مردانگی و غیرت به خرج دهد و نشان دهد که این چیزها برایش بی اهمیت است.. اما خب! هرگز چنین چیزی را نشان نداد.. در هر حال که رفتیم و حلقه رضا را پلاتین برداشتیم. قیمتش حدود صد تومن از قیمت حلقه من کمتر بود. وقتی بیرون آمدیم به من گفت به همه بگوییم قیمت این حلقه مثل حلقه شما شده!

گفتم چه اهمیتی دارد؟!

گفت اخر دیروز پدرم گفته تو هم میروی و یک حلقه هم قیمت با حلقه ساناز برمیداری!!!!

یعنی دوست داشتم سرم را بکوبم به دیوار..

فکر نمیکنم این سطح فرهنگ و شعور نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد...


جالب است بدانید که از عروسی ما سه سال گذشته و به جرئت می توانم قسم بخورم مجموع تمام روزهایی که رضا تا کنون حلقه اش را دستش کرده به دو هفته نرسیده...


نظرات 15 + ارسال نظر
sayeh دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:56 ق.ظ

میدونید وقتی جوابی که به کامنتم داداه بودید و می خوندم به این فکر می کردم اگر همه مثل شما فکر می کردن الان امار طلاق یک سوم شده بود...به جون خودم


قربون تو. خب حقیقت همینه. مشکلات برای همه وجود داره من درسته که از مشکلاتم با خانواده همسرم می نویسم ولی خب خوبی های همسرم رو هم می بینم. اجازه نمیدم یه سری آدم دیگه زندگیمو به هم بریزن. اینجا فقط برای اینه که من قدری با کسانی که نه منو میشناسن و نه خانواده ی رضا رو، درد دل کنم. شما بگو غیبت کنم!

نسرین دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ق.ظ http://clhk.blogfa.com

خدای مهربان

چه آرامشی دارد

آنگاه که چون قاصدکی در آغوش باد

خود را به دست تقدیر می سپارم

نمی دانم مقصد کجا است و نمی خواهم هم بدانم

از خود گذشته ام

همین که در دستان توام برایم کافی است

رهایم مکن...

سلام

ممنون از این متن قشنگ.
سلام.

علی دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ http://pelak1136.blogsky.com/

همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !.

چه جمله جالبی بود واقعا...

mini جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ق.ظ

sanazjan.....
hami6e shad bashi....
omidvaram shoharetam fadakarihato befahme

سلام و ممنونم...
نمیدونم می فهمه یا نه! اما بعید میدونم!

عسل جون شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:40 ب.ظ http://yutab1993.blogfa.com

چقد جالب بود مطالبتون و همچنین نظر دوستای گلمون!ای کاش اینجوری نبودیم!!!!

چه جوری نبودیم؟ من متوجه منظورتون نشدم!

بهناز دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ق.ظ http://sb66.blogfa.com

سلام من و سیامک وبلاگ نمکستان و راه انداختیم (sb66.blogfa.com) خوشحال میشیم به ما بپیوندید، نظراتتون برامون مهمه.

کار خوبی کردین. موفق باشید!!!

عسل جون دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ب.ظ http://yutab1993.blogfa.com

چی آره واقعا؟؟؟؟؟؟
میشه لینکت کنم؟!

لطف داری گلم البته اگه ادرس درست وبتو بهم بدیم ممنون میشم

sayeh دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ

پس بقیه اش کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو راهه الان میرسه عزیزم.

asl jon سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ق.ظ http://yutab1993.blogfa.com

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من
چقدر ساده ام که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و
همچنان
به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1[قلب شکسته]

خدا رحمت کنه قیصر رو.
عزیزم چرا ادرس وبت باز نمیشه میگه چنین وبی وجود نداره.
چرا؟؟!

احمد سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ http://bazar-khabar.blogfa.com

سلام به وبلاگ نویس محترم

ماشماروباافتخارلینک کردیم

شماهم ماروباافتخارلینک کنید=به اسم بازار-خبر

موفق باشید.

بدون افتخار اجازه دارم لینکتون کنم؟! :دی

قاسم قلی پور چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ق.ظ http://http://montazer294.blogfa.com/

سلام شما دعوت شدید

ببخشید که دعوتتون اجابت نشد! چون دیر رسیدم لابد مهمونی تموم شده دیگه!

shahab چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ق.ظ http://nafasamsima.blogfa.com/

درود دوست عزیز
وبلاگ جالبی دارین
ممنون میشم به وبم سر بزنید و نظر بدین
3 روزه وبلاگم رو راه انداختم پس ممنون میشم اگه لینک وبم رو داخل وبلاگتون قرار بدین
سپاس فروان
منتظرم
بدرود

هه! خب یکی دو پست رو میخوندی نظر میدادی بعد انتظار می داشتی! واقعا این کامنت ها توهین به شعور نویسنده وبه! چقدرم زیاد شده!

جواد جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ب.ظ http://javadardeshiri23.blogfa.com

سلام وبلاگت عالی بود خیلی مطالبش قشنگ بود سراغ من هم بیا

کجای مطالبم قشنگ بود؟ میشه توضیح بدی لطفا؟؟!

بانو مولودی جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:19 ب.ظ

عزیزم من ۲۱ ساله ازدواح کردم شوهرم فقط چند ساعت حلقه دستش بود و تازه موقع خرید خانه حلقه منو فروخت وحلقه خودشو نگهداشت !!!!!!!!!!!!!!!!!

وای! شوخی می کنی؟! راستش شاید این موضوعات مادی مهم نباشه اما به نظر من پشت هر کدومش یه شخصیت و اخلاق منفی نهفته ست.
واقعا متاسف شدم :(

گلناز دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام
واقعا برام جالب بود، آدم همیشه فکر می کنه فقط خودشه که از این اتفاقا براش می افته و احساس می کنه همه باشعورند و فقط فامیل های شوهر خودش گاهی بدجنس می شن و فکر می کنند زرنگ بازی درمیارن !
ببخشید تند نوشتم دلم پر بود

سلام. آخه آدم باورش نمیشه یه عالمه آدم بی شعور تو دنیا باشند! واسه همین وقتی چندتاشونو می بینه فکر میکنه فقط همینان و از بد روزگار خورده ن به زندگی ما!
در حالی که دنیا پر از این مدل آدمهاست..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد